Tuesday, December 21, 2004

چوب در لانه ی زنبورها




رويا ساهر

سمت راست: میرزا جلیل محمد قلی زاده
سمت چپ : میرزا علی اکبر صابر



بخش اول

هیچ کس فرزتر از من وسائل سفررا جمع نمی کند. دفتر وقلم را برمی دارم می اندازم توی یک کیف دستی بزرگ و تمام. به احتمال زیاد بعد از کیلومتر دوازده یادم خواهد افتاد که چه چیزهائی را جا گذاشته ام.
برای ساعتی از پنجره ی اتومبیل به کوه های پیر خمیده قامت چشم می دوزم که رنگهای اُکر و گِل اُخرائی شان افق تا افق را پوشانده؛ و در پس زمینه، سایه ی نیلی دیوار کوه های بلند با کنگره های کریستالی ظریف برف گرفته شان. بعد ناگهان دشت باز اما نه صاف: تپه از پس تپه. راز این زیبائی درچیست؟ از چشم هایم سپاسگزارم که مناظر را می بلعند. سادگی به طرز عجیبی زیبائی آفریده. زمینه ی سبز مات و ملایم با گستره های بزرگ از گل شقایق و گل های سفید و زرد و آبی و بنفش، لکه لکه شده. اتومبیل از وسط دریای گل وسبزه می گذرد و موج ها تا سقف می رسند. در نماهای عقب تر، روی تپه ها، درخت های کوتاه پربرگ با تنه های مایل و حرکت موزون یکی دو شاخه شان ترکیب متناسبی با خط منحنی نرم تپه ها دارند.بعد هم کوه های جنگل پوش پشت سرهم می آیند و خیال تمام شدن را ندارند...در این فصل ازسرما می لرزیم.
این سرزمین زیباو مردمی را دوست دارم که درحاشیه ی جنگل ساز می زنند ومی رقصند ، و مارا به اصرار به حلقه ی رقص شان می کشند .خداحافظی گرم و دست تکان دادن ها و نگاه های پرعاطفه شان بعد ازیکی دو ساعت آشنائی برایم لذت بخش است.
با دیدن سردر خانه ی "صابر" از دور، اشک چشم هایم را پرمی کند...ولی چرا، او که هم وطن من نیست. راستی نیست؟
در تمام مدتی که درموزه ی خانه ی صابر می گردم اشک ها ادامه دارند، با اینکه صابر در "این سو" زیسته است و نه در درون مرزهای وطن من. در این خانه زمان صدسال است که متوقف شده. چهره ها، لباس ها، کتاب ها و دکور همه مربوط به گذشته اند. توی آئینه ای که شاعر صورتش را در آن می نگریسته نگاه می کنم و وسائل خانه اش را لمس میکنم، به دیوارهای خانه دست می کشم - اگر چه این جا در واقع همان خانه ای نیست که او در آن زندگی می کرده، ولی فرقی نمی کند . چهره ی لاغرو هشیارش را با آن بینی خمیده و چشمان درشت عصبی در عکس ها و نقاشی ها و مجسمه های زیادی می بینم. فضا خیلی آشناست، همان فضائی است که دهخداو نسیم شمال و آخوندوف و روح القدس و خیابانی در آن زیسته اند. دهخدا و صابر در دوسوی یک مرز، هم وطن بوده اند. وطن مشترکشان "ساتیر" بوده است که مایلم وطن من هم باشد. من هم مثل آن مردان دو سوی مرز، چوب کردن توی لانه ی زنبور را دوست دارم!
با عرض معذرت از زبان مادری محبوب و نارسایمان، با این که جلوی کلمه ی "ساتیر" در واژه نامه نوشته : هزلیات ، هجو، گوشه و کنایه، ادبیات هجائی، مطایبات، سخریه- که متاسفانه از شش تا پنج تایش عربی است و یکی نیمه فارسی- ولی این ها هیچ کدام حق این واژه را ادا نمی کند یا دیگر برای ما مانوس نیست. ساتیر شوخی نیش داری است برای بیان طنز آمیز یک مطلب انتقادی؛ و هرچه گزنده تر ، بهتر.
"میرزا علی اکبر صابر" به ظاهر هم وطن من نیست. اما تاثیر آثار او در تاریخ فرهنگ و ادبیات ما به اندازه ی حقی است که به گردن هم وطنانش دارد.کارگر صابون پز فقیری بوده است که مقارن انقلاب مشروطیت، با "میرزا جلیل-محمد قلی زاده" (معلم، داستان نویس ، روزنامه نگار)در قفقاز به مدت چهارده سال روزنامه ی طنز و کاریکاتور "ملانصرالدین" را می گردانده اند. (1920-1906) این روزنامه به ایران هم فرستاده می شد و آنقدر به حاکمیت وقت ایران و روسیه و استعمارگران بین المللی و به واپس گرائی نیش می زد که بارها توقیف شد و ملاها در ایران نویسندگان ونقاشانش را تکفیر کردند. چندبار چاپخانه عوض کرد، چند بار در مرز توقیف شد... از محبوب ترین نشریه ها بود و سرانجام محمدعلی شاه (که ده ها بار کاریکاتور خودش را در این روزنامه دیده بود)ورود آن را به ایران ممنوع کرد.کیفیت طنزها و کاریکاتورها ی این روزنامه فوق العاده است. تصاویر آن باتکنیکی عالی و قدرت بیان چشمگیر، فنا ناپذیرند.
صابر ومحمد قلی زاده از برجسته ترین افرادی بودند که اولین موج روشنفکران آن زمان را می ساختند، و این موج روشنفکری نوظهور همراه با تاثیر انقلاب مشروطیت 1905روسیه به ایران رسید و اولین نسل انقلابیون مارا ساخت: تفکری نو، درکی جدید، پرتوئی از روشنائی درتیرگی خفه کننده : میرزا علی اکبر دهخدا، جهانگیر خان صوراسرافیل،و...با اهمیتی فوق العاده، نه در انقلاب سیاسی که اثر لازم را به جا نگذاشت بلکه درتحول فرهنگی که نقطه ی عطف بحرانیش را از سر می گذراند.
باید به جامعه ی آن زمان فکر کرد تا بتوان فهمید این مردان اندک چه وظیفه ی سنگینی را به عهده گرفته بودند. زمان، زمان رویارو شدن دنیای خواب آلود شرق با دنیای جسور و زیاده طلب غرب بود که دیگر نمی شد نادیده اش گرفت ، و تفاوت بین دو دنیا مثل دره ی عمیقی خودش را نشان می داد.نود و پنج درصد مردم بی سواد و خرافی بودند. روزنامه ها را باسوادان ، در کوچه ها برای جمعیتی از بی سوادان مشتاق می خواندند.
بی شک به دلیل تماس مستقیم با سوسیال دمکرات های روس، محمد قلی زاده و صابر خطی رادیکال تر از روزنامه های طنز ایرانی (مهم ترینش: ستون چرند و پرند در "صوراسرافیل"، و "آذربایجان" و" حشرات الارض" ، دوتای آخری در تبریز) را به پیش می بردند و مطالبشان پربارتر بود. در واقع روزنامه های ایرانی از ملانصرالدین تاثیرمستقیم می گرفتند همچنانکه ایده ی روزنامه نگاری را هم از آن گرفته بودند. دهخدا که زبان ترکی را خوب می دانست( و شاید در اصل از ترک های قزوین بود) بسیاری از ایده های اشعار صابر را در شعرهای فارسی اش با تغییر اندکی به کار برد، و شعرهائی خطاب به صابر سرود. شعرهای ساتیریک جالب زیادی در روزنامه های آذربایجان و ملانصرالدین درجواب به هم و با مطلع و ترجیع بند مشابه به چاپ می رسید ، که در آنها مسائل ایران را با بیانی شوخ وشیرین بررسی می کردند. (دراین باره ، و در باره ی تاثیر ملانصرالدین برجریان طنز و زایش نثر نوین ادبی در ایران و پیش کسوت بودن نویسندگان این روزنامه، در جلد دوم کتاب " از صبا تا نیما" نوشته یحیا آرین پور مطالبی جالب و نمونه های اشعار را می توان خواند، از جمله اشعاری را که دهخدا با استفاده از مضمون های صابرسروده . همین طور در کتاب "هفتاد سال کاریکاتور در ایران " نوشته ی حمید ساهر چاپ 1376 روند تاثیرگذاری نشریه ی ملانصرالدین بر کاریکاتور ایران بررسی شده است.)
در این دوران بود که نثر مردم فهم روزنامه ای زائیده شد و ادبیات از برج عاج هزار ساله اش بیرون آمد؛ شعرها، نمایشنامه ها، داستان ها و مقالات روزنامه ای برای اولین بار به زبانی نوشته شدند که می شد آن ها را برای آدم های بیسواد خواند بی آنکه نیاز چندانی به معنی کردن شان باشد. (البته داستان ها و نمایشنامه ها اصولن برای اولین بار نوشته شدند، چون پیش از آن چندان نمونه هائی از آن ها دردست نیست .) دهخدا که به گردن این نثر نوین حق پدری داردشیوه ی نگارش روزنامه ای خود را از مقالات جلیل- محمد قلی زاده گرفته است، و این ازچشم محققان فارسی زبان ما دور مانده. اما با مقایسه ی مقالات او در چرند و پرند با مقالات میرزا جلیل(که در یادداشت بعدی یکی دوتا از آنها رابرای نمونه ترجمه خواهم کرد) این تاثیررا به وضوح می شود دید، اگرچه شیوه ی میرزاجلیل تندتر و صریحتر است. عناصر اصلی این شیوه ی نگارش در طول صد سال بعد در روزنامه های ایرانی ادامه یافت.من در ابتدا تصور می کردم این تداوم از تاثیر قدرت قلم زیبای دهخداست، اما حالا فکر می کنم که تغییر نکردن شرایط در این صدسال علت اصلی دوام آوردن سبک نگارش دهخدا حتی تا "گل آقا" می تواند باشد! (یا حتی تا مقاله ای که اخیرن در باره ی "بز ها و آقازاده هایشان" منتشرشد و روزنامه را به تعطیل داد!) تا وقتی سانسور خشن و مجازات زندان برای نوشتن از بین نرود برای گفتن مطلب خود باید از آسمان شروع کرد تا به ریسمان رسید، برای خود رفیق و دوست مجازی ساخت (دمدمی و سگ حسن دله ی دهخدا، غضنفر آبدارچی گل آقا) تا از زبان او بعضی چیزهای ناگفتنی را بتوان بیان کرد، وباید به سمبولیسم پناه برد و غیره.
برای طولانی ترنشدن مطلب مجبورم از خیلی نکات صرفنظر کنم، اما حیفم می آید که شعرهای صابر را به شما تقدیم نکنم. (ترجمه ی "فوری " از خودم است.)صابر در حدود پنجاه سال داشت که از بیماری سل درگذشت.دیوان اشعارش به نام "هوپ هوپ نامه" (هد هد نامه) به فارسی ترجمه وچاپ شده است (که متاسفانه فعلن در دسترس من نیست.)

قورخورام!...

پا-يى پيياده دوشوره م چؤللره،
خار-ى موغيلان گؤروره م، قورخمورام.

سئير ائديره م برر و بييابانلارى،
غول-ى بييابان گؤروره م، قورخمورام.

گاه اولورام بحرده زؤورق نيشين،
دالغالى طوفان گؤروره م، قورخمورام.

گه چيخيرام ساحيله هر ياندا مين،
وحشى-يى غورران گؤروره م، قورخمورام.

گاه شفق تك دوشوره م داغلارا،
يانقيلى وولقان گؤروره م، قورخمورام.

گاه انيره م سايه تك اورمانلارا،
ييرتيجى حئيوان گؤروره م، قورخمورام.

اوز قويورام گاه نئييستانلارا،
بير سورو آسلان گؤروره م، قورخمورام.

مقبره ليكده ائديره م گه مكان،
قبريده خورتان گؤروره م، قورخمورام.

منزيل اولور گه منه ويرانه لر،
جين گؤروروه م، جان گؤروره م، قورخمورام.

خاريجى مولكونده ده حتتا گزيب،
چوخ توحه ف اينسان گؤروره م، قورخمورام.

بو كوره-يى عرضده من موختصر،
موختليف الوان گؤروره م، قورخمورام.

لئيك بو قورخمازليق ايله دوغروسو،
آى داداش! واللاهى، بيللاهى، تيللاهى؛

هاردا موسلمان گؤروره م، قورخورام!
قورخورام!، قورخورام!، قورخورام!.....

بیسبب قورخمورام، وجهی وار
نئيله ييم آخير، بو پوخ اولموشلارين،

فيكرينى قان قان گؤروره م، قورخورام!.
قورخورام!، قورخورام!، قورخورام!.....

١٨٩٥

می ترسم!

پای پیاده روانه ی بیابان می شوم،
خار مغیلان می بینم، نمی ترسم.
بر و بیابان را سیر می کنم،
غول بیابان می بینم، نمی ترسم.
گاهی در دریا کشتی نشین می شوم،
توفان موج انگیز می بینم، نمی ترسم.
گاه چون شفق به کوه ها می نشینم،
آتشفشان سوزان می بینم، نمی ترسم.
گاه چو سایه بر جنگل ها فرود می آیم،
حیوان درنده می بینم ، نمی ترسم.
گاهی به نیستان روی می گذارم،
یک گله شیر می بینم، نمی ترسم.
گاه در قبرستان ها خانه می کنم،
در قبر لولو می بینم، نمی ترسم.
گاهی در ویرانه ها منزل می گیرم،
جن و من می بینم، نمی ترسم.
در این کره ی ارض من، مختصر،
هر جور چیزی می بینم و نمی ترسم
اما با این نترسی، راستی راستی،
ای داداش، والاه ، بلاه، تلاه
هرجا مسلمان می بینم ، می ترسم!...
بی سبب نمی ترسم ، دلیل دارد،
چه کنم آخر، در فکر این مرده شور برده ها
خون وخونریزی می بینم، می ترسم!
می ترسم، می ترسم، می ترسم!


نئیله ردین٬ ايلاهی؟

داش قلبلی اینسانلاری نئیله ردین٬ ايلاهی؟
بیزدن بو سویوق قانلاری نئیله ردین٬ ايلاهی؟

آرتدیقجا حیاسیزلیق اولور ائل متحمميل،
هر ظولمه دؤزه ن جانلاری نئیله ردین٬ ايلاهی؟

بیر دؤوره ده کی، صيدق و صفا قالمایاجاقمیش
بیلمم بئله دؤورانلاری نئیله ردین٬ ايلاهی؟

مظلوملارین گؤز یاشی دریا اولاجاقمیش،
دریالاری٬ عوممانلاری نئیله ردین٬ ايلاهی؟

صیياد-ى جفاکارده رحم اولمایاجاقمیش،
آهولری، جئیرانلاری نئیله ردین٬ ايلاهی؟

باغین ، اکینین خئیرینی بىلر گؤره جکمیش،
توخم اکمه یه دئهقانلاری نئیله ردین٬ ايلاهی؟

ایش رنجبرین، گوج اؤکوزون، یئر اؤزونونکو،
بىزاده لری، خانلاری نئیله ردین٬ ايلاهی؟

حؤکم ائیله يه جکمیش بوتون عالمده جهالت
ديلداده-يی عيرفانلاری نئیله ردین٬ ايلاهی؟

سورتوقلو موسولمانلاری تکفیره قويان، بو
دؤشدوکلو موسولمانلاری نئیله ردین٬ ايلاهی؟

غئیرتلی دانوسبازلاریمیز ایش باجارارکن
تنبل٬ دلی شئیطانلاری نئیله ردین٬ ايلاهی؟

ارلر هره بیر قیز کیمی اوغلان سئوه جکمیش،
ائولرده کی نيسوانلاری نئیله ردین٬ ايلاهی؟

سبحانک ، سبحانک، سبحانک یارب!
باخدیقجا بو حيکمتلره٬حئیران اولورام هپ!

می خواهی چه کنی، خدایا؟

آدم های سنگدل را می خواهی چه کنی،خدایا؟
این خون سرد ما را می خواهی چه کنی، خدایا؟
خلق بی حیائی روزافزونی را تحمل می کند،
به هر ظلم تن دردهندگان را می خواهی چه کنی،خدایا؟
دورانیست که صدق و صفا درآن باقی نمانده،
آخرچنین دوران هائی را می خواهی چه کنی، خدایا؟
اشک مظلومان که دریا شده است،
دیگردریا ها و عمان ها را می خواهی چه کنی، خدایا؟
صیاد جفاکار که رحم نداشته باشد،
آهو ها و جیران ها را می خواهی چه کنی ، خدایا؟
فایده ی باغ ها و کشت ها را که خان ها ببرند،
دیگر دهقان های تخم پاش را می خواهی چه کنی، خدایا؟
رنج بران کار، گاوان نر زحمت کش روی زمین را ،
بیگ زاده ها و خان ها را می خواهی چه کنی، خدایا؟
حالا که در سراسر جهان جهالت حکم می راند
دلدادگان عرفان را می خواهی چه کنی ، خدایا؟
مسلمانان فراک پوش را که تکثیر کرده ای،
مسلمانان لباس کارپوش رامی خواهی چه کنی،خدایا؟
خبرچین های غیورمان که خوب کار می کنند،
تنبل های شیطان دیوانه را می خواهی چه کنی، خدایا؟
اگر قرار است مردان مثل دخترها پسر دوست باشند
پس زنان خانه نشین را می خواهی چه کنی، خدایا؟
سبحانک، سبحانک ، سبحانک، یا رب!
حکمت هات را دیدم و مانده ام در عجب!

چوب در لانه ی زنبورها - بقیه

همان طور که در یادداشت قبلی گفتم ، انقلاب مشروطیت ایران با تاثیر از انقلاب مشروطه ی روسیه و به وسیله ی ارتباط و رفت وآمد به قفقاز شروع شد و همانطورکه می دانیم انقلابیون سوسیال دمکرات قفقازی درجنگ های مستبدان با مجاهدان تبریز مستقیمن شرکت کردندو به مجاهدان یاری رساندند.از آنجائی که ایرانیان تا شروع نهضت مشروطیت کمتربا جهان خارج تماس داشته و از مفاهیمی مثل آزادی و نظام پارلمانی آگاهی داشتند، آغاز آشنائی با این مسائل به وسیله ی روزنامه هائی بود که به زبان فارسی و ترکی درخارج چاپ شده و به ایران فرستاده می شد.ایده ی روزنامه نگاری را نیزهمین روزنامه ها به ایرانیان دادند.با شروع نهضت آزادی خواهی تب روزنامه نگاری همه گیرشد و یکباره روزنامه ها مثل قارچ اززمین روئیدند. آنچه درباره ی گرفتن ایده ی روزنامه نگاری از ملانصرالدین در یادداشت قبلی نوشتم به روزنامه های طنزمربوط می شودکه اولین آنها در تبریز منتشرشدند،به ترتیب چاپ : آذربایجان، حشرات الارض، زنبور. نشریات طنز فارسی در دوران مشروطیت نه پیگیری در چاپ و نه محتوای قابل مقایسه با نشریات طنزتبریز را نداشتند - جز صوراسرافیل با ستون چرندوپرندش- و اصولن هرکدام فقط دوسه شماره به چاپ می رسیدندو مطالبشان نسبت به سایر نشریات ابتکاری نداشت و قابل توجه نبود. سنت روزنامه نگاری طنز که پس از آن ،با روزنامه های ناهید(1320-1301 ش.) و بعد با روزنامه های طنزو کاریکاتور در زمان مصدق ادامه یافت به گفته ی سردبیران آن روزنامه ها مستقیمن ، بیشترازملانصرالدین وسپس ازسایر روزنامه هائی که نام بردم تاثیر گرفت. میرزا ابراهیم خان ناهید، سردبیر ناهید مهمترین روزنامه ی طنز دوره ی ذکرشده ، رضا گنجه ای سردبیر "بابا شمل" که درزمان مصدق چاپ می شد، و حسن و عباس توفیق سردبیران نشریه ی توفیق در سال های پس از سرنگونی رضاخان و همچنین در دوره ی نخست وزیری مصدق، در مصاحبه ها ونوشته ها یشان بیان کرده اند که چگونه، ازتصاویر ملانصرالدین الگو می گرفته اندو آن ها را در اختیار کاریکاتوریست هایشان قرارمی داده اند تا کشیدن کاریکاتور را از آن ها بیاموزند.
ازنمونه ی مطالب مطرح شده درصفحات ملانصرالدین ، قطعاتی از میرزاجلیل را برای آشنائی با قلم اومی آورم.

نان خشک
"شنیده ام که پلو بسیار لذیذ، و منظره ی بشقاب های مربای چیده شده کنارسفره بسیار لطیف است. خورش های خوشمزه و باقلواهای بادام دارخیلی خوردنی اند. شنیده ام که این ها را می پزند و می خورند حتی این را هم شنیده ام که در کاسه های نقره قاشق های طلا می گذارند و درظرف ها انواع کره، چای، قهوه،و نوع به نوع میوه می چینند. و شنیده ام که موقع اشتها داشتن، این نعمت ها به نظربهترهم می آیند. لیکن من ازنخوردن پلوی زعفرانی، جوجه و کوکوی رنگین گوشت پرنده، و متاسف نیستم.خیر، والله خیر. هیچ کدام ازاین نعمت ها را آرزو نمی کنم وجرات نمی کنم آرزو کنم.
هیهات...
کاش نان خشک داشتم بخورم!
فعله."

و تکه ای از یک نوشته:
" کشاورز از سی قسمت گندمی که کاشته ده قسمتش را به ملکدار می دهد، ده قسمت را به ملا و درویش، ده قسمت را به کدخدا و پلیس رشوه میدهد و خرج "دیوان" می کند...برای خود کشاورز چقدر گندم می ماند؟"
در نشریه کاریکاتوری به چاپ رسیدکه درآن کشاورزی غربیل به دست ، به خری غذا می دهد که خربا لگد می زندوغربیل را می اندازد. دهاتی متعجب به خر- که سمبل مالک است- می گوید: " آی آقا قربانت بروم چرا جفتک می اندازی، من که به تو نان می دهم."
"ساتیر" میرزا جلیل شجاعانه "استولی پین" نخست وزیر مرتجع روسیه را نشانه می گرفت،تروری را که او درحق انقلابیون اعمال می کردو فشاری را که به "دوما" یا مجلس ملی روسیه می آورد؛ در حالی که قفقاز ، پیش از انقلاب مستعمره ی روسیه بودو چنین نوشته هائی را درج کردن دل شیر می خواست:
" ...خوانندگانمان به ما نامه می نویسندوسوال می کنند که آیا خبرهائی که درروزنامه می نویسیم درست است یا نه؟یا این که به دروغ ازخودمان می سازیم و می نویسیم...در شماره ی هفتم که خوانندگان به یاد دارند، نوشتیم که ازوقتی که نخست وزیر روسیه استولی پین نخست وزیرشده تا به حال در روسیه ازدماغ یک مرغ هم خون نیامده، این خبرصحیح است."
(و با توجه به این که در زبان روسی "استول" به معنی "صندلی" ، و "ایپ " در ترکی به معنی " نخ"است، با معنی کردن
" استولی پین " به صورت "استولین ایپی" - که با هم می شود " نخ صندلی" ؛ ادامه می دهد:)
"به ما چند بار نامه نوشته و پرسیده اند که "استولی پین " به چه معنائی است؟
جواب: در لغت نامه ی ما استولی پین به دو معناست: یکی این که هرکس مرغ همسایه اش را بدزدد، و از دار مجازات آویخته شود، معلوم است که آن گناهکار را روی صندلی می گذارندو بعداز انداختن طناب به گردنش ، نخ صندلی را از زیر پایش می کشند. صندلی زمین می افتد و گناهکارشروع می کند به سیرکردن درهوا. به همین دلیل اسم نخست وزیر استولی پین است، یعنی نخ صندلی.
دومین معنی "اوستا لی پین " است. در زبان ژاپنی به دلاک ، لی پین می گویند. باید این طور گمان کرد که جناح چپ در دوما (مجلس) خیلی سروصدا راه می اندازند. اوستا لی پین تیغ دلاکی را درمی آورد و به پشت وکلا حجامت می گذارد که خونشان زیادی نشود. "
در دوره ای که هزاران انقلابی را به دادگاه های خونین می کشیدند و رژیم سخت پلیسی برقرار شده بود نام چوبه ی داررا " کراوات استولی پین " گذاشتن جرات می خواست و محمدقلی زاده این شهامت را داشت.
از همین نمونه های اندک می توان به شباهت نثرروزنامه ای دهخدا به میرزا جلیل پی برد، که البته میرزا جلیل همان طور که گفتم تندتروصریح تر می نویسد.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home